روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسان ها از ترس ظاهر خوفناک من می میرند نه به خاطر نیش زدنم.»
اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها
رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو
به زنبور کرد و گفت: «من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر
و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا
از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه
زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند.
این بار زنبور نیش می زد و مار خودنمایی می کرد. این کار را کردند و چوپان
از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر
وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد
چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.
برخی بیماری ها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها،
افراد نابود می شوند یا شکست می خورند. بیماری سرطان از جمله بیماری هایی
است که دلیل عمده مرگ و میر بیمارانش باخت و تضعیف روحیه آنان است.